عنوان : سفر باور نکردنی آلیس به سرزمین عجایب           نویسنده : مهدی مهدی آبادی   سفر باورنکردنی آلیس به سرزمین عجایب   --------------------------
سفر باورنکردنی آلیس به سرزمین عجایب ( مهدی مهدی آبادی)
نویسنده : mehdiabadi

 

عنوان : سفر باور نکردنی آلیس به سرزمین عجایب

 

 

 

 

 

نویسنده : مهدی مهدی آبادی

 

Mehdi Mehdiabadi

سفر باورنکردنی آلیس به سرزمین عجایب

 

------------------------------------------------------

 

مادر

آلیس

پدر

خرگوش

شوالیه ترستیان

ایزولد زرین مو

ایر نی نی

سربازها

اسفندیار

سگ

آراگوس صد چشم

درخت ها

پری دریائی

 

 

 

 

 

نویسنده

مهدی مهدی آبادی

 

 

 

 

آفتاب درهنگام فرورفتن‌ و ناپدیدشدن

خانه درمیان جنگل ، مادر برروی صندلی نشسته و برای دخترش که در باغچه بدنبال پروانه ها می دود داستان می خواند .

 

مادر

دخترنزدیکای غروب خورشید به لب دریاچه رسید، همان موقع آب دریاچه تکانی خورد و یک پری دریایی زیبا با موهای بافته شده بلند از وسط آب بیرون آمد و روی آب ایستاد دختر ازخوشحالی خشکش زده بود پری دریائی به او یک صدف هدیه داد و به دخترگفت این صدف جادوئی هر وقت که به مشکل خوردی در آن را باز کن و به صدف بگو تا آن آرزوت برآورده بشود و بعد به میان دریاچه رفت و ناپدید شد ودختر با استفاده از اون صدف به آرزوش رسید ، قصه ما هم به سر رسید

آلیس

 (پروانه ای را از کف دستش پروازمی دهد)  دریاچه ای با ساحل طلایی وصدف جادویی ، چقدر رویائی ، دخترِ آرزوش چی بود؟

مادر

 هیچ کس نمی داند آرزوی تو دل دختر چی بوده ، آرزو مثل یه رازِ ، اگر به کسی بگویی برآورده نمی شود

آلیس

 من هم یک راز دارم

مادر

 چه رازی؟

آلیس

 اگر بگویم برآورده نمی شود

مادر

 دخترِ شیطون

آلیس

 این قصه ها واقعیت ندارند؟

 مادر

 تمام قصه ها و افسانه ها از یک حقیقی سرچشمه گرفتند، پس نمی توانند واقعی نباشند

آلیس

حتی ؟  پری دریایی با موهای بافته ؟

مادر

حتی پری دریایی با موهای بافته

آلیس

 کاش من بجای آن دختر بودم

مادر

 تو باید جای خودت باشی

آلیس

 اما این طوری امکان ندارد به آرزوهام بِرسم

مادر

 اگر تو یه صدف می داشتی چه آرزوئی می کردی؟

آلیس

 خیلی چیزها آرزو می کردم

مادر

 فقط یه آرزو؟

آلیس

 از میان آرزوهام  چطور یکیشو انتخاب کنم؟ این کارخیلی سختِ

مادر

مهمترین و شیرین ترین آرزو را انتخاب کن ، اگر آرزوی تو آرزوی مهمی باشد با برآورده شدنش بیشترخوشحال می شوی و شیرین اش به همینِ

آلیس

من آرزوهای زیادی دارم  فقط نمی دانم برآورده می شوند یا نه؟

مادر

اگر آرزویی را از ته قلبت بکنی و برایش تلاش کنی حتماً برآورده می شود

آلیس

 شما هیچ وقت آرزویی نداشتید؟

مادر

من هم آرزوهای زیادی داشتم.اما آرزوها باگذشته زمان تغییرمی کنند، هم سِن توکه بودم آرزو داشتم یه شاهزاده با اسبش بیآد و منو با خودش بِبَر تا من بتوانم ملکه بشوم  

آلیس

پس چرا به آرزوتون نرسیدید؟

مادر

 چون برای آرزوم کاری نکردم

آلیس

اما من به آرزوهام می رسم

مادر

 مطمئن هستم، من ملکه نشدم  اما تو شاهدختاین دشتی .... پدرت آمد

پدر

 سلام

آلیس و مادر

سلام

مادر

بنشین تا برایت  چای بیآورم

(پدر روی پله کلبه می نشیند و آلیس به کنار او می رود و کنارش می نشیند)

آلیس

خسته شدید؟

پدر

 نه

آلیس

نمی خواهید در موردش با من صحبت کنید ؟

پدر

چاه خشک شد و باغ محصول نمی دهد شاید دیگر وقتشِ که اینجا رو بفروشیم و بریم یک جای دیگر

آلیس

اما شما برای اینجا خیلی زحمت کشیدید

پدر

چاره دیگه ای برایمان نمانده ما زندگیمان به زمین بستگی دارد و زمین دارد می میرد،  دیگه برای نجات باغ کاری نیست که بتوانم انجام بدهم        

آلیس

بعضی وقت ها قبل از صبحانه من  چیزهای غیر ممکنی را در ذهنم تصورمی کنم وآنها را باورمی کنم وبعدش برایم اتفاق می افتد.            من می توانم کمکتان کنم؟

پدر

تو فقط باید درس بخوانی این بهترین کمک تو به ما است  . با تغیر تو ما هم تغییر می کنیم

 

      (پدر به سمت کلبه می رود مادر با چای وارد می شود)

 

مادر

چی شد؟

پدر

بیست متر گُودترش کردیم حتی یه قطره هم آب بیرون نزد اگر تا انتهای ماه باران نبارد همه باغ از بین می رود

مادر

حالا باید چه کار کنیم؟

پدر

باید از اینجا بریم

مادر

آخه به کجا؟

پدر

نمی دانم، من هر راهی را که می توانستم امتحان کردم. انگار این چاه و زمین و آسمان طلسم شده

مادر

اینجوری که نمی شه حتماٌ یه راهی هست؟

   ( پدر به داخل می رود مادر هم به دنبالش وآلیس را تنها می گذارند)

آلیس درتنهایی خود ترانه ای را زمزمه می کند که دربرگیرنده سوالات ذهنی اش است که این پرسش ها با چرا آغاز می شوند،  خرگوشی وارد می شود و کنارش می نشیند بعد ساعتش را نگاه می کند و تصمیم به رفتن دارد که  

آلیس

خرگوش سفید، بازهم تو ؟

خرگوش

چه اتفاقی افتاده؟ دیگر دنبالم نمی کنی ؟

آلیس

توکه واقعی نیستی تو خیالمی

خرگوش

اما من واقعی ام نگاه کن این دستهام این پاهام اینم دندانهام( خودش را نمایش می دهد) 

آلیس

من می دانم که تو واقعی هستی اما مادرم می گوید تو دوست خیالی من هستی

خرگوش

خُب، پس بهتر حرف مادرت رو قبول کنی

 

آلیس

اما من به اون گفتم  امیدوارم که شما هم به زودی یه خرگوش سفید ببینی

خرگوش

آدم بزرگها اینقدر به زندگی مشغول هستند که خرگوشها را نمی بینند

(همراه خرگوش مشغول بازی می شود)

آلیس

تو می دانی؟ چرا کلاغ شبیه میز نیست؟ چرا زمین آسمان نسیت؟چراجنگل دریا نیست؟ چرا شب تاریکِ و روز روشن؟

خرگوش

من جواب این سوالها رو نمی دانم

آلیس

تو می دانی؟ این که تو دل منهِ و با من حرف میزند کیِ؟

خرگوش

 من دیرم شده  باید بروم ( به ساعتش نگاه می کند)

آلیس

ما داریم از اینجا می رویم و ممکنه هیچ وقت دیگه برنگردیم ، فکر کنم این آخرین دیدار ما است. راستی یک چیزی می خواهم به تو بگویم  من از خرگوشها خوشم میاید مخصوصاٌ خرگوشهای سفید . از تو هم خوشم می اید

خرگوش

بازم می آیم پیش تو (خرگوش خنده ای می کند و باز به ساعتش نگاه می کند ودست تکان می دهدکه برود)

آلیس

تو می دانی؟  دریاچه ی با ساحل طلایی کجاست؟

خرگوش

 دریاچه ی با ساحل طلایی ! همچین جایی وجود ندارد 

آلیس

وجود دارد . تو قصه مادرم بود،من می خواهم پیداش کنم

( حرکت می کند و به سمت جنگل می رود خرگوش او را نگاه می کند)

خرگوش

کجا می روی؟

آلیس

 می روم به دنبال دریاچه ی با ساحل طلایی

 

خرگوش

تو جنگل رو بلد نیستی گم می شوی

آلیس

هرکسی که راه می رود می تواند گم بشود . من باید دریاچه رو پیدا کنم

خرگوش

 دریاچه می تواند هر طرفی باشد . چطور می خواهی آنرا پیداکنی ؟ 

آلیس

 یک رودخانه پیدا می کنم بعد دنبالش میروم تا به دریاچه برسم . آب تمام رودخانه ها به دریا چه میریزد

خرگوش

آب تمام رودخانه ها تو کتاب جغرافی مدرسه ات نه این جنگل ،  نباید به این جنگل وارد بشوی (جلوی آلیس را می گیرد)

آلیس بهتره از رویا بیای بیرون

آلیس

اگه به دریاچه نرسم دیگه هیچ وقت از رویا بیرون نمی آیم

خرگوش

این جنگل سِحرآمیزوخطرناک است

آلیس

من از چیز نمی ترسم   

خرگوش

بهتر بترسی

آلیس

برای کشف راز های این جنگل من به جنگل سفر می کنم (وارد جنگل می شود)

خرگوش

هیچ کس ، هیچ وقت نمی تواند به تمام راز و رمزهای این جنگل دست پیدا کند

آلیس

من دریاچه رو پیدا می کنم   

خرگوش

این امکان نداره ، بزرگ ترین راز این جنگل دریاچه اس که آن هم سالهاست گم شده و کسی ازش خبر نداره ( ساعتش را نگاه می کند)

آلیس

 ساعت چنده؟

 

خرگوش

ازکارافتادِ

آلیس

تو هم همراه من میآیی؟

خرگوش

یه اتفاق بد در انتظارم هست و فکر کنم بیچاره بشوم به هرحال من دوست خیالی تو هستم و تو هم یک دختر لجبازی هستی

آلیس

پدرم به کمک من احتیاج دارد و امروز نوبت من ِکه برای او کاری بکنم

خرگوش

حالا ازکجابرویم؟

آلیس

نمی دانم

خرگوش

 پس فرقی هم ندارد که از کدام طرف برویم ، پس بیا از اینجا برویم

(دری را درکف زمین باز می کند نور شدیدی به بیرون می تابد و با آلیس داخل می شوند)

 

جنگل اسرارآمیز در سرزمین عجایب

   (شوالیه ترستیان و ایزولد زرین مو)

شوالیه ترستیان شمشیرش را به کناری می گذارد و ویالونی را از پشت درختی بیرون می آورد وبرای سرگرم کردن ایزولد  شروع بنواختن می کند  و ترانه ای عاشقانه می خوانند

ترستیان

ایزولدِ من

ایزولد

ترستیان من ،تو نمی دانی زندگی بزرگتر است یا مرگ؟

ترستیان

ایزولدِ من ، درخواب دیدم که لشگری برای بردن تو در را است

ایزولد

تو با حرفهایت دل من را می لرزانی

ترستیان

تو مثل اشک چشامهای من را می سوزانی( عاشقانه گریه می کند)

شوالیه ترستیان روبروی ایزولد زانو می زند وشمشیرش را به دست ایزولد می دهد ایزوالد شمشیر را برشانه ترستیان می گذارد

ایزولد

چرا چهره تو اینگونه پژمرده است ؟ چرا پیشانی تو به این تیرگی چین خورده ؟  چرا روح تو اینگونه آشفته و قامت تو خم گشته ؟ چرا درد در دل تو جا گرفته؟

ترستیان

چرا چهره ام اینگونه پژمرده نباشد ؟ چرا پیشانی ام به  تیرگی چین نخورد ؟ چرا روح ام اینگونه آشفته و قامت ام خم نگردد ؟ چرا درد دردل من جا نگیرد؟ من که هیچگاه در هیچ سرزمینی ساکن نبوده ام، من که از کوه ها ، دشت و دریاچه های بسیارگذر کرده ام،  من که  سفرم را با در دست داشتن چند تار زرین از گندمزار موهای تو آغاز کرده ام ، اکنون چون شاپرکها که نمی تواند دشت آبی آسمان را از یاد ببرند من هم چشمهای زیبا تو را فراموش نمی توانم بکنم بگذاردرچشمانت خیر شوم وبگویم دوستت دارم و در قلبت ساکن شوم ، من که ترستیان اژده ها کُشم قسم یاد می کنم تا هنگام مرگ در راه تو وکنار تو از تو محافظت خواهم کرد

ایزولد

آه ترستیان من ، راه من از دردها می گذرد، درد و وحشت و غم نصیب من است، غَمم غمِ هزار کبوترِاست مثل وطنم ، سوخته تنم ، تشنه باران وآبم و اینهمه غم، افسون یک طلسم است و زندگی من بسته به جادوی این طلسم دارد . نمی خواهم شومی سرنوشت من تو را  بیش از این بیآزارد ، به سرزمین خودت برگرد و همچون گذشته همان شوالیه شجاع و دلاور باش

ترستیان

این طلسم ام ، مثل عشق تو سخت است ، اما روزی از بین خواهد رفت  تا آن روز من این زره را از تن در می آورم و شمشیرم را بکناری می گذارم . بیا ، بیا با هم  به انتهای جنگل برویم ودیگر هیچ وقت به قصر فکر نکنیم ودر آنجا کلبه ای بسازیم و با عشق زندگی کنیم

ایزولد

من می ترسم

ترستیان

من تازنده هستم درکنارتومی مانم  

می خواهند هم را به آغوش بکشند که  آلیس وخرگوش وارد می شوند و ترستیان شمشیر خود را می کشد و به سمتشان حمله می کند و خرگوش را زخمی می کند آلیس را به زمین می اندازد و با شمشیربالای سرش می ایستد

ترستیان

اینجا چه می خواهید ؟

آلیس

هیچ

خرگوش

فقط داشتیم از اینجا می گذشیم، بانو دستور بدهید به ما رحم کند

ترستیان

 از خبرچینان  ملکه هستند آنها را باید کُشت (می خواهد آلیس را بکشد)

آلیس

شوالیه ها هیچ وقت به رعیا ، زنان ،کشیشان ،تجار و افراد بی سلاح حمله نمی کنند

ایزولد

شوالیه ترستیان ، عجله نکن شاید آنها چیزهایی بدانند

ترستیان

بنام ملکه ایزولد تو را رها می کنم ، شما که هستید و اینجا چه می خواهید؟  

آلیس

 (با تعجب ) وآی شما ملکه ایزولد دختر پادشاه هستید؟ ملکه ها همیشه در قصر های باشکوه هستند وفقط برای دیداربا مرد رویاهایشان پنهانی پا به جنگل می گذارند از اینکه ملاقاتتان را برهم زدیم ما را ببخشید ، من جانم را به شما مدیون هستم  ( بر دست ملکه بوسه می زند) من آلیس دختر باغبان هستم  و این دوستم خرگوش سفید است . (خرگوش هم تعظیم می کند) من امروز به این جنگل وارد شدم وبه دنبال دریاچه ای با ساحل طلائی هستم  

ترستیان

تو به تنهایی می خواهی دریاچه را پیدا کنی؟

آلیس

نه با کمک دوست خوبم خرگوش اینکار را می کنم

ترستیان

( با خنده آلیس را به تمسخر میگیرد) بهتر از همان راهی که آمدی برگردی دختر کوچولو

ایزولد

می گویند دریاچه از دیدها پنهان شده  

آلیس

خرگوشم همین را می گوید

 ایزولد

شما چطور می خواهید این دریاچه رمزآلود را پیدا کنید؟

آلیس

هنوز نمی دانیم

ترستیان

ما سرتا سر این جنگل را گشته ایم دو سال تمام ، اما دریاچه را پیدا نکردیم

آلیس

اما من باید پیدایش کنم

 

 

ایزولد

من بهمراه شوالیه ترستیان برای نجات جانمان از دست سربازان وپیداکردن راهی برای شکستن طلسممان در پی دریاچه به جنگل فرار کرده ایم

آلیس

پس خوراندن معجون عشق توسط خدمتکار به دستور همسر پادشاه به شما و شوالیه ترستیان و طلسم مهردارویی حقیقت دارد؟

ایزولد

تو اینها را از کجا می دانی ؟

آلیس

قصه شما را همه می دانند

خرگوش

پس شما هم بدنبال دریاچه هستید؟

ترستیان

دیگر نه

آلیس

بهتر شما هم همراه ما بیاید ؟

ایزولد

ما از این همه گشتن و نرسیدن خسته شده ایم

ترستیان

من هم دیگر اسبی ندارم و یک شوالیه بدون اسب اش به هیچ جنگی نمی تواند برود

(صدای کلاغی می آید وپرواز کنان دور می شود و همه به آسمان نگاه می کنند و برای لحظه ای سکوت می شود)

(به ایزولد ) بهتر است زودتر برویم

خرگوش(ساعتش را نگاه می کند)

او نباید خبردار بشود که تو وارد جنگل شده ای بهتر ما هم زودتر برویم

ایزولد

امیدوارم تو دریاچه را پیدا کنی

ترستیان

(ترستیان برمی گردد) این جنگل خطرناک است  ، بیا این شمشیر و زره برای تو من دیگر به اینها احتیاج ندارم شاید بکار تو بیاید         ( شمشیرش  و زره اش را به آلیس می دهد) آرزو می کنم تو به آرزوهات برسی و قهرمان قصه ات بشوی ( به سرعت می رود)

آلیس

(زره زنجیری را بتن می کند و شمشیر را به پشتش می اندازد و در جنگل پیش می روند ومدتی حرفی نمی زنند)

خرگوش

فکر می کنی چه اتفاقی برای این عشاق می افتد؟

آلیس

مادرم این قصه را برایم تعریف کرده ، بلاخره طلسممی شکند و آنها به قصر برمی گرددند اما ترستیان در جنگی زخمی می شود ایزولد خود را بالای سر تریستان می رساند وترستیان با سختی به ایزولد می گوید تو درست می‌گفتی، من نمی‌دانم زندگی بزرگتر است یا مرگ ولی می‌دانم که عشق از هر دوی آنها بزرگتر استسپس در آغوش ایزولد جان می‌سپارد ایزولد او را جایی که تصمیم گرفتند برای همیشه کنار هم باشند، دفن می‌کند وبالای قبر ترستیان دو بید می‌کارد که به یکدیگر می‌پیچند و رشد می‌کنند و بعد از تاریخ حذف می‌شود و دیگر هرگز دیده نمی‌شود

خرگوش

عاقبت تمام این عشاق همیشه مرگ است

آلیس

شاید برای آنها بهتر باشدکه طلسم نشکندآنوقت تا همیشه کنارهم زندگی خواهند کرد

خرگوش

شاید

(مردی با چهره ای سفید و ریش و موهای بلند برروی درختی نشسته و در حالت مدیتیشن است)

ایر نی نی

 اُوم مممممممم ، اُوم مممممممم 

آلیس

صدا رو  می شنوی؟

ایر نی نی (چشمانش بسته است)

 اینجا  چی می خواهی؟

خرگوش

اای وای بهتره زودتر ، بُدو

ایر نی نی

همان جا بایستید

آلیس

(به خرگوش) تو او را میشناسی؟

خرگوش

آره . او یک چوپان دیوانه است

چوپان

صدای پای اسب ات را نشنیدَم

آلیس

اسب !

ایر نی نی

اسب و یارت کو؟ پس چرا تنهایی؟ ( تعجب می کند و تقویم اش را وَرق می زند)

آلیس

من با دوستم خرگوش سفید هستم

ایر نی نی

 می بینم ، دختر کوچولو فکر نمی کنی از خانه تان خیلی دور شده ای؟ 

آلیس

چرا اما من باید.........

ایر نی نی

پس گم شدی؟

آلیس

نه

ایر نی نی

دختر های هم سن تو معمولاً حواسشان پرت می شود و راه خانه اشان را گُم می کنند، همراه من بیا تا راه خانه تان را نشانت بدهم

آلیس

من فقط آمدم تو جنگل کمی قدم بزنم

ایر نی نی

می دانم ، اما بهتردیگر به خانه برگردی

آلیس

اما من نمی خوام به خانه برگردم

ایر نی نی

من بهترین راهنمای این اطرافم تمام این جنگل رو مثل کف این دستم می شناسم تو باید از من متشکر باشی که خواهم به خانه برگردانمت ، آلیس کوچولو

آلیس

من خانه مان را گم نکردم

خرگوش

حال هم می خواهیم زودتر برویم

 

ایر نی نی

خرگوش سفید چه ساعت زیبایی داری؟

خرگوش

خیلی وقت از کار افتادِ

چوپان

آن هم به کار می افتد

خرگوش

این را خودم میدانم

آلیس

شما کی هستید؟

ایر نی نی

من یک موجود خیلی با هوش هستم

خرگوش

خیلی !!!؟

ایر نی نی

شما می توانید هر سوالی رو از من بپرسید جواب تمام سوالات شما داخل این تقویم است

(سازهایی از کوله اش در می آورد و از بینشان  نی را  انتخاب می کند و نی می زند هم زمان تمام اجزای دکور به حرکت در می آیند و از آسمان باران کاغذهای رنگی می بارد )

آلیس

وای اینو دیگر نمی توانم باور کنم

خرگوش

بهتر زودتر برویم ( ساعتش را نگاه میکند و به آلیس اشاره می کند)

آلیس

شاید او بداند دریاچه کجاست بهتربپرسیم؟

خرگوش

ااو نمی داند تا حواس اش نیست بهتر برویم

( نی زدن که تمام می شود آلیس برایش دست می زند و خرگوش هم با بی میلی)

ایر نی نی

 زندگی در جنگل بدون صدای ساز و موسیقی غیرقابل تحمل است ، موسیقی روح را نرم می کند دوست دارید برایتان یک قطعه دیگر اجرا کنم ( به آنها نگاه می کند تمایلی نمی بیند) باشه دوباره که برگشتید برایتان می نوازم . اوراکلوم ام (به تقویمش اشاره می کند) تمام اتفاقات گذشته و آینده توی این تقویم نوشته شد ِ ( ورق می زند) حالا که من با شماهستم لازم نیست از چیزی بترسید

خرگوش

ما از چیزی نمی ترسیم

آلیس

دوستم با شما شوخی می کند ، من می خواهم بروم به دریاچه با ساحل طلایی شما می توانید راه را نشانم بدهید

ایر نی نی

می دانم ! دریاچه با ساحل طلایی !من سالها پیش هر روز صبح روی دریاچه را می رفتم و فکر می کردم گفتی می خواهی بروی آنجا برای چه کاری؟

آلیس

من چیزی نگفتم!

ایر نی نی

تو چیزی نگفتی ! خُب برای همین سوال کردم؟

آلیس

نمی توانم به شما بگویم این یه رازِ؟

ایر نی نی

راز! راز چه جالب ، من هم رازهای زیادی دارم بهتر یکی را برایت تعریف کنم . یه روز که  

آلیس

خواهش می کنم به من بگوید از کدام طرف می توانم  زودتر به دریاچه بروم

ایر نی نی

نمی خواهی راز مرا بشنوی

خرگوش

نه نمی خواهیم

آلیس

رازتا وقتی راز ،که فقط خودتان از آن خبر دارید اگر به من بگوید دیگر اسمش راز نیست

ایر نی نی

شاید اینجوری بهتر باشه

خرگوش

راه دریاچه را می گویی یا نه؟

ایر نی نی

من سالها است که روزها اینجا می نشینم و به کسانی که قصد سفر دارند  ، راه ، را نشان می دهم ، مسافرهای زیادی از اینجا برای رفتن به جاهایی که نمی شناسن می گذرند(مدیتیش می کند و وردی را می خواند)

اوفی وولیامولی پلاناهونی ناکولاخاساب موژفیا  نمی شود بی اسب نمی شود به دریاچه رسید

خرگوش

(خرگوش اَدای چوپان را در می آورداوفی وولیامولی وقتی نمی دانی بهتر ساکت شوی و چیزی نگویی

ایر نی نی

به جهت شمال باید بروید  بعد از آن پیچ پشت آن کوه بلند بعد از درخت های سرو می رسید به دریاچه

آلیس

 ممنون از راهنمایی شما ، بیا بریم خرگوش  

ایر نی نی

(تقویم اش را ورق می زند)  بزودی باز همدیگر را می بینیم .

ایر نی نی چشمانش را می بندد  و دوباره  وردش را می خواند

خرگوش

من به حرفهای این چوپان اعتماد ندارم ، اون سالهاست که اینجاست و دائماً حرفای عجیب و غریب می زند

آلیس

آدم عجیبی بود اگر وقت داشتم پیشَش می ماندم و به قصه ها ، رازها  و صدای سازهای مختلف اش گوش می کردم

خرگوش

 چقدر حرف  زد

آلیس

بهتر از این طرف برویم تا ببینیم به دریاچه می رسیم یا نه؟

خرگوش

بهتر از آن طرف بریم امکان ندارد دریاچه این طرف باشد

آلیس

اما او گفت از این طرف

خرگوش

تو باور کردی ؟

آلیس

خُب ...

خرگوش

 تو حرف آن چوپان دیوانه را باور کردی اما حرف من که تنها دوست ات در این جنگل هستم را باور نمی کنی ؟

آلیس

آخر مادرم همیشه می گفت بهترین و راستگو ترین آدمها دیوانه ها هستند

خرگوش

پس تو راه خودت را برو من هم راه خودمم را می روم

آلیس

خرگوش سفید قهر نکن ، باش راه تو را می رویم ،  در هر صورت تو بیشتر از من اینجا بودی

 ( حرکت می کنند اما به جایی نمی رسند)

آلیس

ما گم شدیم ؟

خرگوش

نه ، یعنی نمی دانم

 ( به ساعتش گوش میکند)

آلیس

حالا چکار کنیم؟

خرگوش

من هیچ وقت اینجای جنگل نبودم . فکر کنم حق با تو باشد  ما گم شدیم

آلیس

بهتر همین جا باستیم تا یکی ما رو پیدا کند

(کمی هم آنجا می ایستند صدای کلاغ می آید به آسمان نگاه می کنند)

سرباز یک

پیداش کردم

سرباز دو

منم دیدمش

سرباز یک

او ستایش برانگیز است درست همانگونه که  انتظارش را داشتیم

سرباز دو

او زیباست

سرباز یک

فوق العاده زیباست

آلیس

شما کی هستید؟

 

سرباز یک

خُب ما آدمیم مثل آدمهای دیگر

آلیس

پس چرا لباستون فرق داره؟

سرباز ها

ماسربازیم ، سربازهای ملکه

آلیس

چقدر شبیه هم هستید!

سرباز یک

تمامی سرباز ها شبیه هم هستند ، ما سربازانی با نشان دل سرخ هستیم ( احترام نظامی می گذارند)

سرباز دو

تحت فرمان ملکه 

خرگوش

اوه ه ه، نه

آلیس

از آشنایی با شما خوش وقتم  . شما می دانید ...

خرگوش

ما دیگر باید بریم ( به آلیس) زود باش دنبال من بیا وگرنه تو دردسر می افتیم

سرباز یک

صبر کنید ملکه ما را به دنبال شما فرستاده ، بهتراست همراه ما بیاید

آلیس

به کجا؟

سرباز دو

به قصر

آلیس

اما من باید به جای دیگری بروم متاسفانه نمی توانم با شما بیآیم. مراتب عذر خواهی من رو به ملکه برسانید

سرباز یک

اینجا سرزمین ملکه است وشما نمی توانید بر خلاف خواسته ملکه عمل کنید

آلیس

اما من ساکن این سرزمین نیستم

سرباز یک

هر کس و هر چیزی که اینجا هست، درختها ، آسمانها، رود ها ، کوه ها

سربازدو

 پرندگان ، چرندگان ، خزندگان ، مزندگان، راه ها . بی راه ها،سواره ها ، پیاده ها ، اشک ها ، لبخندها، غم ها ،شادی ها

سرباز یک

وشما هم متعلق به ملکه هستید

آلیس

من یک دختر آزاد هستم و به هر کجا که بخواهم می روم

سرباز یک

هیچ کس در این سرزمین آزاد نیست

سرباز دو

برایتان بهتراست همراه ما بیاید واگرنه به فرمان ملکه و حکم شاه ( حکمی را از جیبش در می آورد و نشان می دهد)مجبوریم شما را به زور ببریم

آلیس

من نه ملکه را میشناسم نه شاه را

سرباز دو

هرسرزمینی شاهی دارد ، شاه همسر ملکه اس و ملکه با ازدواج با شاه به ملکه تبدیل می شود ، پس حکم ملکه دستور شاه است که ما باید اجرا کنیم. بردن شما به قصر ، حکم اینِ

آلیس

حکم یه بازی است ، بازی ورق که چهار شاه دارد و هر شاه یک ملکه ، شاه طلاها، شاه جام، شاه شمشیرها و شاه زین ها که همه شان یک قدرت دارند شاه شما کدام شاه است ؟

سرباز دو

شاه ما شاه طلا هاست

سرباز یک

نه ، شاه شمشیرهاست

سرباز دو

 نه ، شاه جام هاست

سرباز یک

ما چه می دانیم شاه، شاه است او  فرمان می دهد و ما اطاعت می کنیم

 

 

آلیس

من به قصر شاه و ملکه ای که نمی شناسم نمی آیم

سرباز یک

شما وارد سرزمین  ملکه ما شده اید پس مجبورید به فرمان او باشید

آلیس

آخر برای چه ؟

سربازیک

ما هم نمی دانیم بهتر  زودتر حرکت کنید وگرنه ملکه عصبانی می شود

خرگوش

بهتر نیست با هم یک معامله بکنیم

سرباز یک

چه معامله ای؟

خرگوش

من این ساعت طلا را به شما می دهم در عوض شما انگار که ما رو ندیده اید

سرباز دو

( ساعت را از او می گیرد) این که کار نمی کنه

سرباز یک

این جا زمان وجود ندارد پس ما به ساعت احتیاج نداریم

سرباز دو

پیشنهاد بهتری ندارید؟ ( خرگوش ساعتش را از او می گیرد)

آلیس

من که اصلاً چیزی ندارم

سرباز یک

بهتراست دستش را ببندی تا  فرار نکند

آلیس

خواهش می کنم من باید به دریاچه بِروم

سرباز دو

دریاچه ، اما ملکه دریاچه رو پنهان کرده

سرباز یک

 ساکت باش نادان، پس برای همین ملکه ما رو به دنبال تو فرستاده ، هیچ کس اجازه نداره به دریاچه فکر کند

سرباز دو

 سرنوشت سختی در انتظارت است

سرباز یک

پس تو می خواستی وارد منطقه ممنوع سرزمین ما شوی

آلیس

اما این فقط تو ذهن من بودِ

سرباز دو

 وارد شدن به منطقه ممنوع ذهن هم ، قَدقنِ است

آلیس

این چه سرزمینی است؟

سرباز یک

سرزمین ملکه که غریبه ها نباید وارد آن بشوند

آلیس 

(به خرگوش) حالا چه اتفاقی برایمان می افتد ؟

خرگوش

هیچ کس نمی داند

(آلیس و خرگوش را اسیر می کنند و با خود می برند)

آلیس در اسارت شعری غمناک می خواند

 (سواری از دور به سمت آنها می آید و آلیس را اسیر سربازان می بیند )

شاهزاده

آن دختر چه کرده که این چنین در بند، می کشیدَش

سرباز دو

ما به کسی پاسخ نمی گوییم

شاهزاده

شما او را به اسارت گرفته اید ، به شما اجازه نمی دهم  قدمی بردارید مگر آنکه این دختر را آزاد نماید

سرباز یک

بهتر است این اندک آب و نان را که به تو می دهیم برداری و از اینجا بروی

شاهزاده

من نه گدایم و نه گشنه ، من سواری تنهایم که بَهر آزادی می جنگم . دختر را آزادش کنید

 

سرباز یک

ما از تو فرمان نمی گیریم ، ملکه این چنین خواسته ،تو که نمی خواهی بخاطر نافرمانی از ملکه سرات را از دست بدهی

شاهزاده

ملکه و تمامی سربازانش را به ضربتی در هم می شکنم

سرباز دو

رَجَز می خوانی

سرباز یک

بهتراست بروی ما دو نفریم و تو تنهایی

شاهزاده

تنها انسان هایی رذل می توانند دختری را به این زیبایی، این چنین به بند کِشند . آزادش کنید یا با زندگی وداع بگوید

سرباز دو

ما سربازیم، سرباز شاه وتاکنون کسی نتوانسته سربازانی چون ما با نشان دل سرخ را شکست دهد ،خودت را برای مبازه آماده کن

شاهزاده

زمین را همه سر به سر گشته ام

بسی شاه بیدادگر کشته ام

سر سازگاری نیست تو را   

  به خنجر کنم دو نیم

سر سبز و دل سرخ تو را

از گُرز من باد یابد سرت

بگِرید به درد جگر مادرت

شغالان و موران خورند پیکرت

( شاهزاده از اسب پیاده می شود سرباز دو با او مبارزه میکند و هرچه با شمشیرش بر او می زند شاهزاده خراشی هم بر نمی دارد و سرباز یک هم همراه او می شود )

آلیس

او من را مات و مبهوت کرده هرگز این همه مردانگی و ظرافت و اینقدر هماهنگی تو یک مرد ندیدام چقدر قوی است

خرگوش

تو او را می شناسی ؟

آلیس

 مادرم هیچ وقت داستان چنین مرد دلیری را برایم تعریف نکردِ

 

خرگوش

 او باید شاهزاده ای از سرزمینی دور باشد

آلیس

خیلی خوبه

خرگوش

این قصه خیلی داره پیچیده میشود اگر سربازها شکست بخورند ملکه سگش  و لشگرش را به دنبالت می فرستد

آلیس

سگ ملکه؟

خرگوش

 او مسئول امنیت این جنگل ِ. ماهی ها ، سیب و بچه ها را می خورد . بهتر برگردیم ما اینجا رو نمی شناسیم

آلیس

 اینجا اسراری وجود داره. من اینجا هستم تا آنها را کشف کنم اسراری که قبلآ نمی شناختم. آره برای همین است که ما اینجاییم خرگوش من از سگ ملکه نمی ترسم

خرگوش

او هر چیزی رو میان دندانهایش خورد می کند .

آلیس

تمام  چیزایی که قبلاً به آنها فکر کرده بودم دارد اتفاق می افتد

خرگوش

تو متوجه نیستی چه اتفاقاتی دارد می افتد تو رویا بودن، با رویا دیدن خیلی فرق می کند بهتر دیگر از رویا بیایی بیرون و به خانه برگردی

( شاهزاده سربازان را به زمین می اندازد و با شمشیر بر بالای سرشان می ایستد)

شاهزاده

من تابحال خون هیچ بی گناهی نریختم برخیزید وپیش ملکه تان بروید وبگویید این دختر در پناه من است

سرباز یک

شاید تو سربازی رویین تن باشی اما ملکه با سربازان بی شمارش به سراغ تو خواهد آمد و تو را خواهد کشت

( سربازان فرار می کنن)

شاهزاده ( به آلیس)

لازم نیست بترسی (آلیس به شاهزاده لبخند می زند) چه لبخندِ زیبایی دارید ! شما ، اینجا ، تنها، چه می کنید؟

آلیس

من به دنبال دریاچه ای که در قصه های مادرم و رویاهام بود به این سرزمین آمدم

 

شاهزاده

دریاچه؟

آلیس

دریاچه ای با ساحل طلائی

شاهزاده

برای چه ملکه به دنبال تواست؟

آلیس

من ملکه را نمی شناسم. نمی دانم؟

شاهزاده

چطور سر از اینجا در آوردید؟

آلیس

همه چیز از اونجا شروع شد که من تصمیم گرفتم به لب دریاچه برم و با دوستم خرگوش وارد این جنگل شدیم 

شاهزاده

 بهتره دیگر به خانهِ تان برگردی

آلیس

بعد از این همه ماجرا نمی توانم بدون دیدن دریاچه برگردم شما کمکم می کنید دریاچه رو پیدا کنم؟

شاهزاده

من باید به مسیر دیگری بروم و به حرفهای تو و واقعی بودن هم تو یقین ندارم

آلیس

اما من دختری واقعی هستم . آلیس

شاهزاده

جادوگران و عجوزه ها در این جنگل خود را به شکل دخترانی زیباو دل فریب در می آورند پس مرا به تو اعتمادی نیست. تا برمن ثابت کنی؟

خرگوش

شاهزاده . آلیس بهترین دوست منه و من خرگوشم ،جادوگران خرگوش را نَحس می دانند و هیچ وقت با ما دوستی نمی کنند این بهترین دلیل است ، او دختریست زیبا ، بی سِحروجادو

آلیس

بهتر برویم خرگوش خودمان پیدایش می کنیم

خرگوش

او جادوگر نیست . شاهزاده کمکمان کنید آلیس باید حتماً  دریاچه را پیدا کند  

شاهزاده

در راه من خطرها بسیار بوده است گرگ ساری  پیش از آنکه سفرم را آغاز کنم برمن گفت در راه با زن جادوگری که هزاران بار برتر از گرگ و شیر و اژدهاست رو به رو خواهم شد، او برتو راه خواهد بست . پس نمی توانم به کسی که نمی شناسم اعتماد کنم .

آلیس

من از سحر و جادو چیزی نمی دانم . بیا برویم خرگوش

شاهزاده

 صبر کن دستتان را بر دست من بگذارید اگر جادوگر باشید به دود بدل می گردید

خرگوش

 واگر نبود  ؟

شاهزاده

کمکتان می کنم

خرگوش

دستت را توی دستش بگذار تا حرفمونو باور کند( شاهزاده دستش را دراز می کند و آلیس با ترس دستش را بر روی دست شاهزاده می گذارد ) پس حالا کمکمان کنید

(سگی با دُم مار (ترکیبی از مار و سگ) حمله می کند و خرگوش را به دندان می گیرد آلیس ترسان پشت شاهزاده پنهان می گردد)

شاهزاده

به این زودی انتظار دیدنت را نداشتم چه اتفاقی افتاده که ملکه  قلاده ات را باز کرده

سگ

این موضوع به تو ربطی ندارد . من باید این دختر رو پیش ملکه ببرم. پس بهتر خودتو کنار بکشی

شاهزاده

باید همان روزی که پا در قصر گذاشتی ، می کشتمت، اینبار نمی گذارم دختری دیگر را با خودت ببری . برو و به ملکه ات بگو من دارم به سمت قصرش میآیم خودش را برای مرگ محیا کند

سگ

اینجا برای توآخر راهه، تو هیچ وقت به نزدیک دروازه های قصر هم نمی رسی

( خرگوش را به کناری پرت می کند)

شاهزاده

تو من را به آنجا می بری

سگ

همینجا درمیان دندانهایم لِهت می کنم

آلیس

او خیلی خطرناک است بگذارید من را با خودش ببرد. نمی خواهم بخاطر من به شما آسیبی برسد

شاهزاده

این سگ، سگی ولگرد بود مادرم کتایون در سفر، وقتی از دیدار پدرش قیصر رُم برمی گشت او را درجنگل پیدا کرد و با خود به قصر آورد و از محبت سیرآبش کرد ، درهر فرصتي او را نوازش می کرد غذا می داد و با او بازی می کرد و سرگرم بود اما او به مادرم خیانت کرد و خواهرهای زیبایم را دزدید و پیش ملکه برد و ملکه آنها را به زندان انداخت، من برای آزادی خواهرهایم به اینجا آمدم . نگران من نباشید

من او را به یک سنگ بی جان کنم دل شاه و ملکه پیچان کنم

سگ

من با تو کاری ندارم به شرطی که دختر را به من بدهی

شاهزاده

اینها همه بهانه و نشانه ترس توست یاتن به بند سپار یا به جنگ درآی!

سگ

مثل خواهرهایت به زندان می اندازمت

شاهزاده

مرا از زندان نترسان تمام دنیا زندان است

 (سگ به شاهزاده حمله میکند و جنگی بین آنها شکل می گیرد)

آلیس

( به خرگوش)  خوبی؟

خرگوش

آره خوبم

سگ

چقدر می توانی طاقت بیاری ؟

شاهزاده

تیغی زنم بر سرت، به دو نیم کنم پیکرت تا نهان گردد بد آموزی و بی رهی ،کنون گرفتار بر دست منی هلاکت می کنم در دَمی

( شمشیرش را در جان سگ فرو می برد و او را دو نیم می کند  سگ زوزیی بلند می کشد و جان می دهد. صدای کلاغ می آید که پروازکنان دورمی شود)

همه سگها مثل هم نیستند اما هر سگی زندگی خاص خودشو دارد . او سگی گاو دل بود ، پس می بایست بِمُرد

آلیس

شما خیلی شجاع هستید و خیلی هم راز آلود

شاهزاده

من راز کوچکی تو دل این جنگل هستم

خرگوش

(خرگوش زخمی ، به ساعتش گوش می کند)  تو که همهء قصه ها را می دانی میتوانی بگویی چه اتفاقی برای من می آفتد

آلیس

نه ، دیگر نمی دانم  دوست سفید من ( بالای سرخرگوش گریه اش می گیرد)

خرگوش

 گریه نکن ، من چیزیم نمی شود ، این ساعتو بگیر و برو دریاچه را پیدا کن ، من بازم برای بازی میام پیشت

(شاهزاده از جیب زین اسب اش داروی را در می آورد و به خرگوش می دهد)

شاهزاده

این نوش دارو را بخور و بخواب بزودی خوب می شوی ( به آلیس) اندوه فایده نمی کند خوشحال می باید شد

آلیس

(همرا با گریه و خنده)من مامانم رو که بعضی وقتا دعوام میکند بیستا دوست دارم و تو رو سی وپنج تا

خرگوش

بازهم میام که دنبالم کنی . من دوستی مثل تو را خیلی دوست دارم 

آلیس

من خرگوشهای سفید رو خیلی دوست دارم (خرگوش به خواب می رود)

شاهزاده

 غمگین مباش و گِره از ابروان بگشای تا در کار تو چاره ای بیندیشم من سالها پیش در دریاچه آبتنی کرده ام، اما ملکه با جادویی، دریاچه را پنهان کرده و مدتهاست کسی آن را ندید.

آلیس

من باید هر طور که شد دریاچه را پیدا کنم

شاهزاده

من می توانم تو رو به پیش کسی  ببرم که راز های زیادی از این جنگل می داندحتماً او می تواند کمکت کند بر شب رنگ سوار شوید

آلیس

خداحافظ خرگوش سفید

(آلیس سوار اسب  شاهزاده می شود واز آنجا دور می شوند)

شاهزاده

برای چه به دنبال دریاچه هستی؟

آلیس

 باغمان خشک شده و اگرباران نبارد پدرم خانه و باغ رامی فروشد و ما از اینجا می رویم  ، من به دنبال صدف جادویی هستم صدفی که اگر بازش کنید و آرزوتان را به او بگوید برآورده می شود من باید صدف  را بدست بیاورم و آرزو کنم

شاهزاده

او باید همین جا باشد

آلیس

من قبلاً اینجا بوده ام او چوپان دیوا نه اس

( ایر نی نی در گوشه ای نشسته  و با چشمان بست ،  ساز می نوازد )

شاهزاده

 (با آداب مقدس از اسب پیاده می شود وبه ایر نی نی احترام می گذارد) می شود چشمانتان را باز کنید

ایر نی نی

من چشمانم باز است ، بلاخر آمدید ( برمی خیزد و شاهزاده را در آغوش می گیرد)

شاهزاده

مسرورم  که پس از سال ها دوباره با شما هم دیدار می شوم ، این دختر..  

ایر نی نی

قبلاً با هم آشنا شده ایم . دوستت خرگوش سفید کجاست؟

آلیس

او

ایر نی نی

می دانم  ( تقویمش را باز می کند و از رویش می خواند) صفحه ای 1666 ، خرگوش سفید در حمله سگ کژدُم زخمی می شود شهریار کژدُم را با ضربت شمشیرش به دو نیم می کند و از نوش دارویش به خرگوش می خوراند و خرگوش بخوابی عمیق می رود دختر که دلش را به شهریار باخت سوار بر اسبش می شود و در ادامه سفرش دوستش را تنها می گذارد و ( کتاب را می بندد) تو می خواهی به قصر بروی و خواهرهایت را آزاد کنی و او به کنار ساحل دریاچه طلائی برای به دست آوردن صدف آرزوهایش

آلیس

شما چطور همه این چیزها را می دانید؟

ایر نی نی

چیزهایی هستند که خارج از عقل ما اتفاق می افتد ( از زمین جدا می شود به بالا می رود) من ایر نی نی خدای جنگل هستم ، اولین موجودی که خطر و سفر کرد از خواب ها ، رویاها وکابوس ها گذشت و زندگی در این جنگل را آغاز کرد

آلیس

پس بگوید چطور به دریاچه بروم

ایر نی نی

من که راه دریاچه رو بهت نشان دادم پس چرا راهت رو عوض کردی؟

شاهزاده

او در بند سربازان ملکه گرفتار بود

ایر نی نی موسیقی می نوازد و همراه نواختن صحبت می کند

ایر نی نی

 برای پیدا کردن دریاچه باید به خودت فکر کنی اگر تصمیم گرفتی که کاریی را که شروع کرده ای تمام کنی بهتر است زودتر حرکت کنی

شاهزاده

با اسبم چونان باد بر لب دریاچه می رسا نمش

ایر نی نی

هر کس به دنبال شکار دو خرگوش به طور همزمان باشد هیچ کدام را به دست نمی آورد ، تو باید هفت خوان ات را بگذرانی خواهرهایت در زندان منتظر تو هستند

آلیس

من به تنهایی می روم شاهزاده  به نجات خواهرانت برو

شاهزاده

پیاده را طولانی است ، نمی توانم بگذارم تنها بروی تو هم همچون خواهرهایم هستی ، ایر نی نی بزرگ  اجازه بدهید با اسب او را برسانم

ایر نی نی

(تقویمش را نگاه می کند و از رو می خواند)

 و در ادامه سفرش دوستش را تنها می گذارد و  بهمراه شهریار که خود در کودکی در دریاچه آبتنی کرده بود و به پهلوانی دلیر و روئین تن تبدیل گشته بود از پیچ کوه های بلند ودرختان سرو  گذاشتند و ( تقویمش را می بندد) بهتر است زودتر حرکت کنید ملکه با تمامی سربازانش دارد به اینجا می آید

 آلیس

من شما را هرگز فراموش نمی کنم

ایر نی نی

یادت باشد موفقیت هم به اندازه شکست خطرناک است .  تو دل دریاچه یک مروارید است که تو باید آن را بیرون بیآروی .این آن واقعیتی  است که تو بخاطرآن به این جنگل آمدی.پس حقیقت رو کشف کن ، هر آدمی نیاز به کشف بعضی چیزا داردآنجا چشمان بسیاری در کمین تو  هستند  من این چنگ را بتو می دهم بدان که گذاشتن از میان درختان خاردار ساده نیست پس به همه نشان ها دقت کن و تا زمانی که طلسم نشکسته به آب دریاچه دست نزن              

  شاهزاده                                 

من برای حرکت آماده هستم

ایر نی نی

 دریاچه تا وقتی ملکه زنده است طلسم باقی می ماند                                      

شاهزاده

جنگل را از وجودش راحت می کنم

 

ایر نی نی

حرکت کنید و از هم جدا شوید و باز با هم شوید و این جنگل را آزاد کنید .فقط با از بین رفتن ملکه دروغین ملکه واقعی آزاد می شود وسپس برگردید شما کار خود را کرده اید و من از آن پس هیچ میرنده ای  به جنگل را نخواهم داد

( آلیس و شاهزاده سوار بر اسب می شوند و به سمت دریاچه حرکت می کنند وترانه ای را همخوانی می کنند )

آلیس

 چه نسیم دل انگیزی به پشتم می خورد

شاهزاده

باد که بوزد غمها رو با خودش می برد

آلیس

گل آفتابگردان چند تا دانه دارد؟

شاهزاده

من نمی دانم

آلیس

همان قدر من هرلحظه برای رسیدن به دریاچه حسرت می کشم

شاهزاده

تو چطوروارد این جنگل شدی؟

آلیس

دیگر نمی دانم 

شاهزاده

 با اسب از این جلوتر نمی توان رفت درختان در هم پیچیده اند .

آلیس

من دارم بوی دریاچه را احساس می کنم

(از اسب پیاده می شوند)

شاهزاده

باید جدا شویم من به سمت ملکه می روم و تو از میان درختان خود را به دریاچه برسان

آلیس

شاهزاده شما کی هستید؟

شاهزاده

من اسفندیار پسر گشتاسب شاه ایران هستم

آلیس

آرزو می کنم دوبار همدیگر رو ببینیم

شاهزاده

شانه میکند زیر نور آفتاب و ساحل طلایی آلیس موهایش را روزی نه چندان دور

( شاهزاده سوار براسب دور می شود )

آلیس

به امید دیدار اسفندیار پسر گشتاسب

 (آلیس روبروی درختانی انبوه و به هم پیچیده می ایستد و بعد بسمت درختان می رود )

آراگوس صد چشم

این جا چه می خواهی؟

آلیس

چیزی نمی خواهم فقط دارم قدم می زنم

آراگوس صد چشم

برو جای دیگر قدم بزن ( صدای وحشتناکی از خود در می آورد و همیشه عصبانی است )

آراگوس صد چشم موجودی با صد چشم بر روی تنش یا سرش است که ملکه او را برای نگهبانی از دریاچه درآنجا گذاشته از پشت درخت ها بیرون می آید

تو که هستی؟

آلیس

من دخترچوپان هستم یکی از بره هایمان گم شده من دنبال او به اینجا آمدم وفکر می کنم که به میان درختان رفته باشد

آراگوس صد چشم

من سالهاس که اینجا نگهبانی می دهم هیچ بره ای به این سمت نیامده . من ندیده ام

آلیس

شما نگهبان هستید؟

آراگوس صد چشم

من آراگوس صد چشم  هستم و اینجا مراقب درخت ها هستم و نباید بگذارم کسی به درخت ها نزدیک شود

آلیس

چقدر عجیب؟

آراگوس صد چشم

چی عجیب؟

آلیس

این خیلی عجیب ، که کسی از درختهایی نگهبانی می کند که ریشه هاشان تو خاک  هستند و نمی توانند به جای برودند ، اجازه بدهید من به میان درخت ها بروم و بره بیچاره را پیدا کنم و گرنه شب می شود وممکن است شکار حیوانات وحشی بشود

آراگوس صد چشم

گفتم زودتر از اینجا برو وگرنه

(بسمت آلیس می آید آلیس به زمین می خورد و صدای از ساز ایجاد می شود و آراگوس عکس العمل نشان می دهد وبرای اینکه آراگوس آرام شود آلیس چنگ می زند تا آراگوس به خواب می رود آلیس وقتی مطمئن می شود آراگوس بخواب رفته دست و پایش را با ریشه های درختان می بندد و برای بریدن ریشه ها از شمشیر شوالیه که بر پشتش است استفاده می کندو

روبروی درختها می ایستد)

درخت ها

تو نمی تواتی از ما بگذری  

 ( جنگی بین آلیس و درخت ها آغاز می شود و آلیس همچون یک شوالیه به میان درخت ها می رود و با شمشیر یک به یک آنها را بر زمین می اندازد و زره رنجیری شوالیه که بر تنش است نمی گذارد که تیغ ها بر تنش روند درختها که برزمین می افتند دریاچه نمایان می شود ، آلیس بر ساحل می ایستد و به دریاچه نگاه میکند ، نسیمی وزیدن می گیرد )

آلیس

من دریاچه رو پیدا کردم . پری  ، پری دریائی (هر چقدر صدا می کند اتفاقی نمی افتد) می دانم که شما تمام رازها و آرزوها رومی دانید راز آب ، گل ، آسمان و آرزوی من را ، من برای گرفتن آرزوم به اینجا آمده ام از آب بیرون بیاید ، خواهش می کنم من فقط یک آرزو دارم . ( با بغض و گریه  سرش را در میان دستانش می گیرد )همیشه با خودم فکرمیکردم وقتی به لب دریاچه برسم پری را می بینم که دریک دستش آینه ای است و با دست دیگرش درحال شانه کردن موهای بلندش است من باید می فهمیدم که پری دریائی یک قصه است وحقیقت ندارد بهتر بر گردم                                                          

( سا عت را نگاهی میکند) تو رویا بودن با رویا دیدن فرق داره  خرگوش سفید ،  آره بهتر از رویا بیام بیرون به خانه برگردم  من تواین سفر خیلی چیزها دیدم ویادگرفتم و از همه مهمتر این است که می توانم آنهارا تو خیالم بازهم ببینم . من آلیس هستم آلیس یه دختر واقعی با یه عالمه رویا و خیال ، دختری خوشبخت  . خداحافظ پری دریائی خیالی  ( ساعت را به سمت دریاچه پرتاب می کند وبر می گردد که برود ساعت بکار می افتدکه آب در یاچه تکان می خورد و از میان آب  پری دریائی  بیرون می آید          پری دریائی           

تو همان قدر خوشبختی و به آرزوهایت می رسی که لیاقتش را داری

آلیس

 نه باور کردنی نیست  ، پری دریائی ، وای ، شما منو به وحشت می اندازید این گونه سفید ، این گونه تنها . شما مثل رویائی من نیستید ، شما پری قصه ی مادرم من نیستید

پری دریائی

سالها پیش من ملکه زیبای این سرزمین بودم ،خواهرم با جادوئی مرا به شکل پرئ  سرد و یخی به عمق آب این دریاچه فرستاد و زیبایم را دزدید،طلسمم کردو خود را ملکه معرفی کرد ، من و دریاچه رو پشت درختانی بلند پنهان کرد و دیگر اجازه نداد حتی هیچ کس به دریاچه فکر کنند و من فراموش شدم تا اینکه تو برای پیدا کردنم آمدی

 

آلیس

من به دنبال صدفی که با او می شود به تمام آرزو هارسید به اینجا آمدم

پری دریائی

خیلی ها بدنبال صدف میگردند و فکر می کنند معجزه در اول یا آخر هر چیزی اتفاق می افتد اما همه چیز در میان راه است امیدوارم برای رسیدن به اینجا از لحظه هایت لذت برده باشی متاسفم من صدفی ندارم و از اینکه نمی توانم آرزوی تورا برآورده کنم، غمگینم

آلیس

دیگرمهم نیست، فقط نمی توانم تصور کنم وقتی به خونه برمی گردم چه حسی دارم؟

پری دریائی

سه چیز  وجود داره که همیشه تغییرمی کند حس دیرروزات ، حس امروزات و حس صبح فردات،

آلیس

دوستم اسفندیار به جنگ با ملکه رفته است و اگر او را شکست بدهد طلسم شما باطل می شود و شما ملکه حقیقی این سرزمین خواهید شد

پری دریائی

 من سالها منتظر امروز بودم وهمیشه می دانستم بلاخره کسی برای پیدا کردنم میآید فقط بعد از این همه سال می ترسم که  دو باره به قصر برگردم و خودم را ملکه معرفی کنم ممکن است  من را باور نکند و دیگر دوستم نداشته باشند

آلیس

حقیقت ممکنه سال ها پنهان شود اما هنوز حقیقته و حقیقت این است که شما ملکه واقعی هستید و واقعیت چیزی نیست که کسی بتواند انکار کند . اسفندیار باید تا بحال به خواهرتان رسیده باشد . طلسم تان به زودی خواهد شکست،اسفندیارشاهزادی آزاده ، دلیر و روئین تن است که بحر آزادی می جنگد  او خواهرتان را  اسیر کرده و به پیش پای شما می اندازد تا بتوانید انتقام این سالها را از او بگیرد                پری دریائی                      

 انتقام . نه . من او را می بخشم

آلیس

می بخشید؟

پری دریائی

بخشش شیرینِ است   و هیچ چیز ی بیشتر از این نمی تواند اورا ناراحت کند که من ببخشمش

آلیس

شما یک ملکه واقعی هستید

( آسمان سرخ و بعد آبی و سبز می شود رعد برقی می زند رنگ دریاچه تغییر می کند پری دریائی از خشکی و سفتی رها می شود و به آرامی به شکل ملکه در می آید و باز آسمان رعدی می زند طلسم  می شکند و همه جا تاریک می شود و صدای باران گوش ها را پر می کند)                                                                                   

( به صحنه شروع نمایش باز می گردیم  آلیس بر روی همان پله نشسته.مادر با چتری بیرون می آید)

مادر

 آلیس تو هنوز این بیرونی

آلیس

آره مامان

مادر

داره باران می آید ، خیس می شوی زودتر بیا یک چیزی بخور و  بخواب

( مادر اورا بلند می کند و زیر چتر می آورد و به سمت خانه می روند)

مادر

 این همه وقت اینجا به چی فکر می کردی؟

آلیس

به پری دریائی و صدف جادوئی  

مادر

فردا هم می خواهم برایت یک قصه بخوانم  به اسم(  یه پری زیبا اما اسیر تو قصر دیو سیاه)

آلیس

من دریاچه با ساحل طلایی رو پیدا کردم

( پدر از کلبه بیرون می آید و به آسمان و باران نگاه می کند و لبخندی می زند)

مادر

می دانستم که می توانی اینکار را بکنی  . سفر کردن تو قصه ها و خیال تقریباً مثل حرف زدن با آدمهایی از قرن هایی در آینده و گذشته است که می توانی چیزهای زیادی ازشان یاد بگیری

آلیس

 آنها قصه هستند و تو خیال من هستند

مادر

همه چیز قصه است .رویاست . افسانه است .  خیال است . من ، پدرت و حتی تو قصه ای . قصه آلیس ،که پیچیده است وباید درونش رفت و اسرار شو کشف کرد

( به داخل کلبه می روند وپس از مدتی چراغها خاموش می شوند وهمه جا تاریک می شود خرگوش سفید وارد می شود  به تماشاکران نکاه می کند)

 

 پایان         

 

مهدی مهدی آبادی

درباره :
بازدید : 2588
امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط مازیار در تاریخ 1394/09/04 و 10:59 دقیقه ارسال شده است

داش عالیه برا مدرسه اجراش میکنم
پاسخ : قبل از اجرا از نویسنده مجوز بگیرید

این نظر توسط باران در تاریخ 1394/07/11 و 13:54 دقیقه ارسال شده است

خخییییییلللللللللللییییی طططوولللاااااااااااانننیه


کد امنیتی رفرش


قالب وبلاگ